هیچکس همراه نیست

من  

      تو!

مگر بین من و تو چقدر فاصله بود که هرچه خودم را بتو نزدیکتر می کنم

                               اما باز هم دوری؟!

 

                        

نوشته شده در یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:26 توسط سنگ صبور| |

 

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 12:41 توسط سنگ صبور| |

 

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 12:33 توسط سنگ صبور| |

نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,ساعت 11:52 توسط سنگ صبور| |

از خودم می پرسم زندگی یعنی چه؟

زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد

این را سهراب گفت

اما زندگی من و تو

      همه اش حس غریب است

دستهایم درهم،چشم هایم بسته

به چه چیز می توان فکر کرد

به آن عاشق دلبسته،به آن معصوم وابسته

حرفهایم همه تکراری،خنده هایم همه اجباری

به کجا باید رفت،به چه کسی باید گفت

این دردهای ناچاری

چشمانم باز است،گریه اش را میبینم

اما دستهایم بسته

چه گویم از شاعر دلخسته

که شاعر خود تنها نشسته

نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,ساعت 11:47 توسط سنگ صبور| |

 

نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,ساعت 11:36 توسط سنگ صبور| |

اگر روزی ز میان تو رفتم ای دنیا

بدان خوبی ندیدم من در این دنیا

ز بهر عشقم انقدر نوشیدم

شراب تلخ دوریش دنیا

بدان رفتم،ولی آزرده خاطر رفتم ای دنیا

به چشمم شرم می آید

که گر گویم چه آوردم ز دنیا

نیاوردم جز حسرت و دوری

سوغات این دنیا

بدان رفتم،ولی دیوانه وار عاشق

بگو دنیا ،تو به عشق بی وفایم

که او رفت و نبرد چیزی جز عشقت را

بگو رفتم،ولی تو باش حافظ عشقم

که در نیا به تو دادم

نگو نازک تر از گل

که او را عادت به گل دادم

بدان رفتم،بدان رفتم تو ای دنیا

که من مست و خراب یاری بی وفا رفتم

نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,ساعت 11:28 توسط سنگ صبور| |

 

نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,ساعت 11:12 توسط سنگ صبور| |

نوشته شده در شنبه 2 دی 1391برچسب:,ساعت 9:41 توسط سنگ صبور| |

 

نوشته شده در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,ساعت 10:32 توسط سنگ صبور| |


Power By: LoxBlog.Com